به نام خدا ...
همه می دونید که بیماری جزام ذره ذره گوشت و تن را می خوره و یهو می بینید که یکی یک طرف از صورتش کاملا ریخته و نه لپ داره نه گونه ....و از بیرون صورت دندوناش معلومه ....یا یک تیکه از استخوان دستشون معلومه و گوشتاش همه ریخته ....بیمارای جزامی چهره های خیلی خیلی دردناکی دارند .طوری که هر کسی نمی تونه بهشون نگاه کنه ....
الان این افراد خیلی کم شدن و جلو این بیماری داره گرفته میشه ... یه دهکده ای است نزدیک تبریز که اون ادمها را توش نگه داری می کنند
داستان از اون جایی شروع میشه که ...
ظهر یکی از روزهای رمضان بود ....حسین حلاج همیشه برای جزامی ها غذا می برده و اون روز هم ...داشت از خرابه ایی که بیماران جزامی توش زندگی می کردند می گذشت ....جزامی ها داشتند ناهار می خوردند ...ناهار که چه ؟ ته مونده ی غذاهای دیگران و و چیزهایی که تو اشغال ها پیدا کرده بودند و چند تکه نان...یکی از اون ها بلند میشه به حلاج می گه : بفرما ناهار !
- مزاحم نیستم ؟
- نه بفرمایید.
حسین حلاج میشینه پای سفره ....یکی از جزامی ها رو بهش می گه : تو چه جوریه که از ما نمی ترسی ...دوستای تو حتی چندششون می شه از کنار ما رد شند ...ولی تو الان....
حلاج میگه : خب اون ها الان روزه هستند برای همین این جا نمیاند تا دلشون هوس غذا نکنه .
- پس تو که این همه عارفی و خدا پرستی چرا روزه نیستی ؟
- نشد امروز روزه بگیرم دیگه ...
حلاج دست به غذا ها می بره و چند لقمه می خوره ...درست از همون غذا هایی که جزامی ها بهشون دست زده بودند ...
چند لقمه که می خوره بلند میشه و تشکر می کنه و می ره ....
موقع افطار که میشه حسین غذایی به دهنش می زاره و می گه : خدایا روزه من را قبول کن ....
یکی از دوستاش می گه : ولی ما تو را دیدیم که داشتی با جزامی ها ناهار می خوردی
حسین حلاج در جوابش می گه : اون خداست ...روزه ی من برای خداست ...اون می دونه که من اون چند لقمه غذا را از روی گرسنگی و هوس نخوردم ....دل بنده اش را می شکستم روزه ام باطل می شد یا خوردن چند لقمه غذا ؟؟؟
عارفی را دیدند مشعلی و جام آبی در دست ، پرسیدند : کجا میروی؟
گفت : می روم با آتش ، بهشت را بسوزانم و با آب جهنم را خاموش کنم ، تا مردم خدا را فقط به خاطر عشق به او بپرستند،
نه به خاطر عیاشی در بهشت و ترس از جهنم
نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در شنبه 91/6/11 ساعت 5:5 عصر |
عاشق شدن
آنقدر بخندی که دلت درد بگیره
بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری
برای مسافرت به یک جای خوشگل بری
به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی
به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی
از حموم که اومدی بیرون ببینی حوله ات گرمه
آخرین امتحانت رو پاس کنی
کسی که معمولا زیاد نمیبینیش ولی دلت میخواد ببینیش بهت تلفن کنه
توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمیکردی پول پیدا کنی
برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و بهش بخندی
تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم طول بکشه
بدون دلیل بخندی
بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف میکنه
از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم میتونی بخوابی
آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما میاره
عضو یک تیم باشی
از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی
دوستای جدید پیدا کنی
وقتی اونو میبینی دلت هری بریزه پایین
لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی
کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی
یه دوست قدیمی رو دوباره ببینی و ببینی که فرقی نکرده
عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی
یکی رو داشته باشی که بدونی دوستت داره
یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندی و بخندی و ... باز هم بخندی
اینها بهترین لحظههای زندگی هستند
قدرشون رو بدونیم
زندگی یک مشکل نیست که باید حلش کرد بلکه یک هدیه است که باید ازش لذت برد"
وقتی زندگی 100 دلیل برای گریه کردن
به تو نشون میده
تو 1000 دلیل برای خندیدن
به اون نشون بده ...
"چارلی چاپلین"
نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در پنج شنبه 91/6/9 ساعت 9:54 عصر |
این امتحان زندگی
بزرگترین عیبش اینه که : اگر چیزی ام بلد نباشی
تا آخرجلسه باید بشینی ....
نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در سه شنبه 91/6/7 ساعت 1:12 عصر |
تو پیام بازرگانی نشون میده پیره زنه تنها و خسته نشسته،
بعد نوهش بهش اساماس میده، از تنهایی در میاد و خوشحال و خندون میشه.
بعد میگه: هیچ کس تنها نیست. "همراه اول"
پشت سرش تبلیغ نشون میده یارو تولدشه، همه بهش اساماس میدن،
ولی داره از تنهایی میپکه! بعد میگه: پیامکها جای خالی شما را پر نمیکنند.
"وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی"
آخه چی بگیم؟
//
دوستم میگه: هر شب که اخبار شبانگاهی قیمت سکه رو اعلام میکنه زنم میپره بالا و با خوشحالی دست میزنه
بعد لم میده رو مبل و با لبخند نیگام میکنه ؟!؟!
کسی میدونه چرا؟
//
رفتم جیگرکی یارو برگشته میگه نونم میخای؟
میگم قبلنا سوال نمیکردی، میذاشتی، میگه نه الان وضع فرق کرده نون جدا، دونه ای 500 تومن!
خوب شد بازم کرایه سیخ و ازم نگرفت
//
بعد 30 سال هنوز نتونستن آب پاش ماشین رو یه جوری درست کنن
که 5 تا ماشین بغلی و عقبی و جلویی رو آب پاشی نکنه!
شیشه پاک کن ماشین رو که میزنی باس از همه اتوبان معذرت خواهی کنی
فراموش نشه که تکنولوژی ما در پراید نهفته است
من یه بار آب پاش رو زدم دیدم صدای داد و هوار میاد.
یه موتوری اومد کنارم سه تا پسر بودن بیچاره ها دوش گرفته بودن!
گفت آقا حداقل یه حوله بده صورتمونو خشک کنیم
//
مردی تو یک فروشگاه بزرگ به یه دختر زیبا میرسه و میگه: خانم، من زنمو اینجا گم کردم
ناراحت نمی شید اگه کمی با شما صحبت کنم؟
دختر: چرا؟!! مرد: چون هر بار که با یه زن خوشگل صحبت می کنم زنم یهو پیداش می شه!!
//
میگن تو روز قیامت گوگل به حرف میاد؛
همه جست و جوها و عکسایی که سرچ کردی رو لو میده ... در جـــــــــریان باشید
//
مشکلات از جایی شروع شد که
به هر کی گفتیم نوکرتیم فکر کرد واقعاً اربابه !
//
خدایا یعنی میشه یه روز یه کیبوردی اختراع بشه
که خودش بفهمه کی باید فارسی تایپ کنه کی انگلیسی؟
حروم شد نسلمون از بس به جاه گوگل زدیم لخخلمث !
//
امروز فهمیدم چرا دیوار چین جز عجایب هفتگانه ست
آخه تنها محصول چین هست که بیشتر از 3 روز دووم آورده !
//
هـَپـَلبـُلـِت مـُمالـَک چیست؟
عبارتی که دخترا روز تولد دوستشون به هم اس ام اس میدن یا کامنت میذارن !
/
نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در دوشنبه 91/6/6 ساعت 1:9 صبح |
*یک بار، فقط یک بار میتوان عاشق شد: عاشقِ زن، عاشقِ مرد، عاشق ِاندیشه عاشقِ وطن، عاشقِ خدا، عاشقِ عشق... یک بار، فقط یک بار. بار دوم، دیگر خبری از جنس اصل نیست. شوق تصرف، جای عشق به انسان را میگیرد و خودنمایی جای عشق به وطن را، ریا جای عشق به خدا را... یک بار و فقط یک بار... در عشق، حرفهیی شدن ممکن نیست ـ مگر آن که به بدکارترینِ ریاکارِ تنپرست ِبیاندیشه تبدیل شده باشیم.
* یک بار باید عاشق دیگری شد اما یک بار نباید زندگی کرد؛ چراکه در آن صورت زندگی چیزی بسیار زشت و مبتذل خواهد شد. همانطور که اگر دوبار عاشق شویم، عشق چیزی بی اعتبار می شود.
* اگر دوست داشتن به یک مجموعه خاطره مجرد تبدیل شود، دیگر این خاطرات از جنس عشق و دوست داشتن نیست و از آنجاکه انسان محتاج دوست داشتن است و دوست داشته شدن، در این حال، علیرغم زیبایی خاطرات، انسان ِمحتاج، به دوست داشتنی نو ـ دوست داشتنی دیگر ـ نیازمند میشود و پناه میبرد و این، عشق نخستین را ویران میکند، بیآن که شبه عشق دوم بتواند قطرهای از خلوص را در خود داشته باشد و عمیق باشد و با معنا باشد و عطر و رنگ و شفافی و جلای نخستین ـ یا تنها عشق ـ را داشته باشد.
* حرفه ایی شدن، پایان قصّه خواستن است.
* هرگاه شاعری را یافتی که میگفت: «در زندگی خود دو بار عاشق شده ام» بدان که هرگز عاشق نشده است.
(نادر ابراهیمی- از کتاب "یک عاشقانه آرام")
نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در یکشنبه 91/6/5 ساعت 11:58 عصر |
به دنبال خدا نگرد
خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد
خدا در نگاه منتظری است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو
جانی دوباره می گیرد
خدا آن جاست ... در جمع عزیزترین هایت
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی
خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتن ات زمان را هدر می دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن
خدا آن جا نیست
او جایی است که همه شادند
و جایی است که قلب شکسته ای نمانده
در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش
در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش
باید از فرصت های کوتاه زندگی، جاودانگی را جست
زندگی چالشی بزرگ است
مخاطره ای عظیم
فرصت یکه و یکتای زندگی را
نباید صرف چیزهای کم بها کرد
چیزهای اندک که مرگ، آنها را از ما می گیرد
زندگی را باید صرف اموری کرد که
مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد
زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام
در آن اتراق می کنیم
و سپیده دمان از آن بیرون می رویم
فقط چیزهایی اهمیت دارند
که وقت کوچِ ما از خانه بدن، با ما همراه باشند
همچون معرفت بر خداوند و به خود آیی
دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم
دنیا چیزی است که باید آن را برداریم
و با خود همراه کنیم
سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه
هدیه ای از طرف خداوند است
و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند
کسانی که از دنیا روی برمی گردانند
نگاهی تیره و یأس آلود دارند
آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند
خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید:
آیا «زندگی» را «زندگی کرده ایی؟
نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در یکشنبه 91/6/5 ساعت 11:52 عصر |
روزی دانشمندی تصمیم گرفت آزمایش جالبی انجام دهد... او آکواریومی شیشهای ساخت و با دیواری شیشهای آن را دو قسمت کرد. در یک قسمت ماهی بزرگی انداخت و در قسمت دیگر ماهی کوچکی که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگ بود انداخت.ماهی کوچک تنها غذای ماهی بزرگ بود و دانشمند به آن غذای دیگری نمی داد... او برای خوردن ماهی کوچک بارها و بارها به طرفش حمله کرد، اما هر بار به دیواری نامرئی می خورد. همان دیوار شیشهای که او را از غذای مورد علاقش جدا میکرد.بالاخره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچک منصرف شد. او باور کرده بود که رفتن به آن طرف اکواریوم و خوردن ماهی کوچک کاری غیر ممکن است .
دانشمند شیشه وسط را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز کرد؛ اما ماهی بزرگ هرگز به ماهی کوچک حمله نکرد. او هرگز قدم به سمت دیگر اکواریوم نگذاشت و از گرسنگی مرد. میدانید چرا؟
آن دیوار شیشه ای دیگر وجود نداشت، اما ماهی بزرگ در ذهنش یک دیوار شیشه ای ساخته بود. یک دیوار که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود؛ آن دیوار باور خودش بود. باورش به محدودیت. باورش به وجود دیوار. باورش به ناتوانی.
باورها و اعتقادات شما تعیین کننده قلمرو شماست. این خودتان هستید که دیوار شیشه ای را در زندگی تان خلق می کنید.
شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باوردارید هستید،اما بیش ازآنچه باور دارید میتوانید انجام دهید.نورمن وینست پیل
نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در یکشنبه 91/6/5 ساعت 12:38 صبح |
وقتی که قلبهایمان کوچکتر از غصه هایمان میشود،
وقتی نمیتوانیم اشکهایمان را پشت پلکهایمان مخفی کنیم،
و بغض هایمان پشت سر هم میشکند...
وقتی احساس میکنیم بد بختی ها بیشتر از سهممان است،
و رنجها بیشتر از صبرمان..
وقتی امید ها ته میکشد،
و انتظارها به سر نمیرسد..
وقتی طاقتمان تمام میشود،
و تحمل مان هیچ...
آن وقت است که مطمئنیم به تو احتیاج داریم
و مطمئنیم که تو
فقط تویی که کمک مان می کنی..
آن وقت است که تو را صدا میکنیم،
و تو را میخوانیم...
آن وقت است که تو را آه میکشیم،
تو را گریه میکنیم..
تو را نفس میکشیم..
وقتی تو جواب میدهی،
دانه دانه اشکهایمان را پاک میکنی..
و یکی یکی غصه ها را از دلمان بر میداری..
گره تک تک بغض هایمان را باز میکنی،
و دل شکسته مان را بند میزنی..
سنگینی ها را بر میداری
و جایش سبکی میگذاری و راحتی..
بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی
و بیشتر از حجم لب هایمان لبخند..
خوابهایمان را تعبیر میکنی
و دعاهایمان را مستجاب..
آرزوهایمان را بر آورده میکنی
قهر ها را آشتی میدهی
و سخت ها را آسان
تلخ ها را شیرین میکنی
و دردها را درمان
نا امیدی ها همه امید میشوند
و سیاهی ها سفید سفید...
نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در یکشنبه 91/6/5 ساعت 12:15 صبح |
آخرین نوشته ها
خوش آمدید
Ghoncheh71.com
*•. .•*.من.•* *•. .•*
به نام تنها آشفتگان دیار سرنوشت تقدیم به تمامی آنانی که هنوز هم تکه ای از آسمان در چشمانشان جرعه ای از دریا در دستانشان و تجسمی زیبا از خاطره ایثار گل های سرخ در معبد ارغوانی دلهایشان به یادگار مانده است. نخستین چکه ناودان یک احساس را در قالب کلامی از جنس تنفس باغچه معصوم یاس به روی حجم سفید یک دفتر میریزم و آن را با لحجه همه عاشقای این گیتی بی انتها به آستان نیلوفری تمامی دلهای زلال هدیه میکنم. در پناه خالق نیلوفرها مهربان و شکیبا بمانید.♥☺☺♥
قبل از این که بخواهی در مورد من قضاوت کنی..
کفش های من را بپوش و در راه من قدم بزن.
از خیابان ها..دشت ها..کوههایی گذر کن که من کردم.
اشکهایی بریز که من ریختم.
دردها و خوشی های مرا تجربه کن.
سالهایی را بگذران که من گذراندم.
روی سنگ هایی بلغز که من لغزیدم.
دوباره و دوباره برخیز و مجددا در همان راه سخت قدم بزن.
همانطور که من انجام دادم.
بعد از آن زمان میتوانی در مورد من قضاوت کنی.......................
یک جمله زیبا از طرف خدا :
“قبل از خواب دیگران را ببخش و من قبل از اینکه بیدار شوید ، شما را بخشیده ام” . . .
فهرست اصلی
پیوند های دوستان
لینک های مفید
نوشته های پیشین