برادرزاده عزیزم! برو گوشه قالی را بلند کن. زیر آن چند سکه است، بردار و کار خود را راه بینداز. 
جوان هم خوشحال و خندان سکه ها را برداشته و به راه خود می رود.

بار دیگر جوان در تنگنای مالی گرفتار می شود و به یاد عمه خود می افتد و به خانه او رفته و مجدداً طلب قرض می کند.
عمه با همان روی خوش و لحن مهربان به او می گوید: عزیزم ! برو همان گوشه قالی را بلند کن و سکه ها را بردار.

جوان با خوشحالی به سوی قالی می رود، ولی وقتی آن را بلند می کند، سکه ای نمی یابد!
با تعجب می گوید ، عمه جان اینجا که سکه ای نیست؟

و عمه او در پاسخ می گوید: 
عزیزم ! سکه ها را سرجایش گذاشتی که حالا می خواهی برداری؟!:-)



نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در دوشنبه 93/5/13 ساعت 6:3 عصر |