*یک بار، فقط یک بار می­توان عاشق شد: عاشقِ زن، عاشقِ مرد، عاشق ِاندیشه عاشقِ وطن، عاشقِ خدا، عاشقِ عشق... یک بار، فقط یک بار.  بار دوم،  دیگر خبری از جنس اصل نیست. شوق تصرف، جای عشق به انسان را  می­گیرد و خودنمایی جای عشق به وطن را، ریا جای عشق به خدا را... یک بار و فقط یک بار... در عشق، حرفه­یی شدن ممکن نیست ـ مگر آن که به بدکارترینِ ریاکارِ تن­پرست ِبی­اندیشه تبدیل شده باشیم.                                      

* یک بار باید عاشق دیگری شد اما یک بار نباید زندگی کرد؛ چراکه در آن صورت زندگی چیزی بسیار زشت و مبتذل خواهد شد. همانطور که اگر دوبار عاشق شویم، عشق چیزی بی اعتبار می شود.

* اگر دوست داشتن به یک مجموعه خاطره مجرد تبدیل شود، دیگر این خاطرات از جنس عشق و دوست داشتن نیست و از آنجاکه انسان محتاج دوست داشتن است و دوست داشته شدن، در این حال، علی­رغم  زیبایی خاطرات، انسان ِمحتاج، به دوست داشتنی نو ـ  دوست داشتنی دیگر ـ نیازمند می­شود و پناه می­برد و این، عشق نخستین را ویران می­کند، بی­آن که شبه عشق دوم بتواند قطره­ای از خلوص را در خود داشته باشد و عمیق باشد و با معنا باشد و عطر و رنگ و شفافی و جلای نخستین ـ یا تنها عشق ـ را داشته باشد.                                                                                              

* حرفه­ ایی شدن، پایان قصّه خواستن است.

* هرگاه شاعری را یافتی که می­گفت: «در زندگی خود دو بار عاشق شده ­ام» بدان که هرگز عاشق نشده است.

 

(نادر ابراهیمی- از کتاب "یک عاشقانه آرام")



نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در یکشنبه 91/6/5 ساعت 11:58 عصر |