همه عاشق شدن را بلدند اما فقط افراد کمی هستند که بلدند چگونه در عشق با یک نفر برای مدتی طولانی بمانند... آنهایی که به بیداری خداوند اعتماد دارند ، راحت تر می خوابند . . . تنها راه تغییر عادتها، تکرار رفتارهای تازه است.........نوشته ها بهانه است ، فقط مینویسم که یادآوری کنم به یادتم...عشق یعـــنی ؛ هر وقــت یــادش میفتـی ، بی اختیـار بـا یــه لبخـند خـودتو تـابــلو کنــی ...!!

*•. .•*.من.•* *•. .•* - تقدیم به تنها گلی که هیچوقت پژمرده نمی شود

برتولت برشت نویسنده معروف آلمانی

برتولت برشت نویسنده معروف آلمانی ضد فاشیست بود.


قاضی: اسم؟

برشت: شما خودتون می دونین

قاضی: می‌دونیم اما شما خودت باید بگی.

برشت: خوب. من رو به خاطر برتولت برشت بودن محاکمه می‌کنین. دیگه چرا باید اسمم رو بگم؟

قاضی: با این حال باید اسمتون رو بگین. اسم؟

برشت: من که گفتم. برشت هستم.

قاضی: ازدواج کرده اید؟

برشت : بعله

قاضی: با چه کسی؟

برشت: با یک زن.

خنده حضار در دادگاه

قاضی: شما دادگاه رو مسخره می‌کنید؟

برشت: نه این طور نیست.

قاضی: پس چرا می‌گویید با یک زن ازدواج کرده‌اید؟

برشت: چون واقعا با یک زن ازدواج کرده‌ام!

قاضی: کسی را دیده‌اید با یک مرد ازدواج کند؟

برشت: بله!

قاضی: چه کسی؟

برشت: همسر من. او با یک مرد ازدواج کرده است



نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در سه شنبه 91/3/23 ساعت 10:16 عصر |


دختر بچه باهوش

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت:
مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت:
چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی، می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار"
دخترک پاسخ داد: "عمو! نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی شه شما بهم بدین؟"
بقال با تعجب پرسید:
چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می کنه؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!



نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در سه شنبه 91/3/23 ساعت 10:4 عصر |


بار کج به منزل نمیرسه

یه روز صبح روزنامه نگاری داشت می رفت سر کار ولی به خاطر تصادفی که شده بود توی ترافیک گیر افتاده بود.
وقتی دید ترافیکه و سر ساعت به محل کارش نمی رسه، تصمیم گرفت همان جا کارش رو انجام بده و از تصادف یک خبر داغ تهیه کنه.
جمعیت زیادی دور محوطه تصادف جمع شده بودن و این نشون می داد که اتفاق خیلی بدی افتاده!
بنابراین خبرنگار برای رسوندن خودش به محل تصادف فکری کرد و بعد فریاد زد:
بگذارید رد شم... خواهش می کنم بذارید رد شم... من پسرشم! من پسرشم!
ولی وقتی به صحنه ی تصادف رسید فکر می کنید،چی دید؟!

...

...

...

...

...

یه الاغ!



نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در سه شنبه 91/3/23 ساعت 9:59 عصر |


موفقیت چیست؟؟

موفقیت یعنی از مخروبه شکست،
کاخ پیروزی ساختن.

موفقیت یعنی از ناممکن ها،
ممکن ساختن.

موفقیت یعنی همیشه جانب حق را نگاه
داشتن.

موفقیت یعنی با ارامش زیستن.

موفقیت یعنی ناکامی ها را جدی
نگرفتن.

موفقیت یعنی از تجارب انسان های
موفق درس گرفتن.

موفقیت یعنی اشتباه را پذیرفتن و تکرار
نکردن ان.

موفقیت یعنی با شرایط مختلف خود را
وفق دادن.

موفقیت یعنی حفظ خونسردی در شرایط
دشوار.

موفقیت یعنی تکیه گاه بودن برای
دیگران

موفقیت یعنی قدردان بودن.

موفقیت یعنی خسته نشدن از مبارزه با
دشواری ها.

موفقیت یعنی خندیدن به انچه دیگران
مشکلش می پندارند.

موفقیت یعنی توانایی دوست داشتن.

موفقیت یعنی به وظیفه خود خوب عمل
کردن.

موفقیت یعنی عاشق زندگی بودن.

موفقیت یعنی صبور بودن.


و شما موفقیت را چطور معنی می کنید منتظر پاسخ های زیبا شما هستم؟



نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در سه شنبه 91/3/23 ساعت 12:36 صبح |


از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا کردی؟

از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا کردی؟

گفت : چهار اصل
1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
2- دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم
3- دانستم که کار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش کردم
4- دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم




نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در سه شنبه 91/3/23 ساعت 12:31 صبح |


<   <<   21   22