در یکی از دبیرستان های تهران هنگام برگزاری امتحانات سال ششم دبیرستان به عنوان موضوع انشا این مطلب داده شد که ""شجاعت یعنی چه؟"" محصلی در قبال این موضوع فقط نوشته بود : ""شجاعت یعنی این"" و برگه ی خود را سفید به ممتحن تحویل داده بود و رفته بود ! اما برگه ی آن جوان دست به دست دبیران گشته بود و همه به اتفاق و بدون استثنا به ورقه سفید او نمره 20 دادند. فکر میکنید اون دانش آموز چه کسی می تونست باشه؟...........دکتر شریعتی.
نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در جمعه 91/5/20 ساعت 4:26 عصر |
همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند...
به جز مداد سفید...
هیچ کسی به او کار نمی داد...
همه می گفتند:{تو به هیچ دردی نمی خوری}...
یک شب که مداد رنگی ها...توی سیاهی کاغذ گم شده بودند...
مداد سفید تا صبح کار کرد...ماه کشید...مهتاب کشید...و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچک و کوچک تر شد...
صبح توی جعبه ی مداد رنگی...جای خالی او...با هیچ رنگی پر نشد
نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در یکشنبه 91/5/15 ساعت 7:17 عصر |
کاش می شد
آدم
گاهی
به اندازه ی نیاز بمیرد....
بعد بلند شود
آهسته آهسته
خاک هایش را بتکاند...
گردهایش بماند
اگر دلش خواست
برگردد به زندگی...
دلش نخواست
بخوابد تا ابد....
کاش می شد آدم گاهی
به اندازه ی نیاز
بمیرد..........!!
نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در یکشنبه 91/5/15 ساعت 12:45 صبح |
نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در پنج شنبه 91/5/12 ساعت 10:33 عصر |
قطار سوی "خدا" میرفت.
همه ی مردم سوار شدند.
اما وقتی به بهشت رسیند همگی پیاده شدند;
و فراموش کردند که مقصد "خدا" بود نه بهشت!
نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در سه شنبه 91/5/10 ساعت 12:22 صبح |
آخرین نوشته ها
خوش آمدید
Ghoncheh71.com
*•. .•*.من.•* *•. .•*
به نام تنها آشفتگان دیار سرنوشت تقدیم به تمامی آنانی که هنوز هم تکه ای از آسمان در چشمانشان جرعه ای از دریا در دستانشان و تجسمی زیبا از خاطره ایثار گل های سرخ در معبد ارغوانی دلهایشان به یادگار مانده است. نخستین چکه ناودان یک احساس را در قالب کلامی از جنس تنفس باغچه معصوم یاس به روی حجم سفید یک دفتر میریزم و آن را با لحجه همه عاشقای این گیتی بی انتها به آستان نیلوفری تمامی دلهای زلال هدیه میکنم. در پناه خالق نیلوفرها مهربان و شکیبا بمانید.♥☺☺♥
قبل از این که بخواهی در مورد من قضاوت کنی..
کفش های من را بپوش و در راه من قدم بزن.
از خیابان ها..دشت ها..کوههایی گذر کن که من کردم.
اشکهایی بریز که من ریختم.
دردها و خوشی های مرا تجربه کن.
سالهایی را بگذران که من گذراندم.
روی سنگ هایی بلغز که من لغزیدم.
دوباره و دوباره برخیز و مجددا در همان راه سخت قدم بزن.
همانطور که من انجام دادم.
بعد از آن زمان میتوانی در مورد من قضاوت کنی.......................
یک جمله زیبا از طرف خدا :
“قبل از خواب دیگران را ببخش و من قبل از اینکه بیدار شوید ، شما را بخشیده ام” . . .
فهرست اصلی
پیوند های دوستان
لینک های مفید
نوشته های پیشین