وقتی که قلبهایمان کوچکتر از غصه هایمان میشود،
وقتی نمیتوانیم اشکهایمان را پشت پلکهایمان مخفی کنیم،
و بغض هایمان پشت سر هم میشکند...
وقتی احساس میکنیم بد بختی ها بیشتر از سهممان است،
و رنجها بیشتر از صبرمان..
وقتی امید ها ته میکشد،
و انتظارها به سر نمیرسد..
وقتی طاقتمان تمام میشود،
و تحمل مان هیچ...
آن وقت است که مطمئنیم به تو احتیاج داریم
و مطمئنیم که تو
فقط تویی که کمک مان می کنی..
آن وقت است که تو را صدا میکنیم،
و تو را میخوانیم...
آن وقت است که تو را آه میکشیم،
تو را گریه میکنیم..
تو را نفس میکشیم..
وقتی تو جواب میدهی،
دانه دانه اشکهایمان را پاک میکنی..
و یکی یکی غصه ها را از دلمان بر میداری..
گره تک تک بغض هایمان را باز میکنی،
و دل شکسته مان را بند میزنی..
سنگینی ها را بر میداری
و جایش سبکی میگذاری و راحتی..
بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی
و بیشتر از حجم لب هایمان لبخند..
خوابهایمان را تعبیر میکنی
و دعاهایمان را مستجاب..
آرزوهایمان را بر آورده میکنی
قهر ها را آشتی میدهی
و سخت ها را آسان
تلخ ها را شیرین میکنی
و دردها را درمان
نا امیدی ها همه امید میشوند
و سیاهی ها سفید سفید...



نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در یکشنبه 91/6/5 ساعت 12:15 صبح |