پشت میز ریاستم لم داده بودم...
پیرمرد مدتی بود منتظر موافقت من با درخواستش بود چهره آرامش مجبورم کرد خیلی معطلش نکنم.
موافقتنامه رو با غرور امضاء کردم و از اون جایی که حدس می زدم خوندن و نوشتن بلد نباشه به جوهر روی میز اشاره کردم و بهش گفتم که اثر انگشتش روی نامه لازمه...
با متانت خاصی قلم زیباشو از جیبش بیرون آورد و با خط خوشی نامش رو نوشت و امضاء کرد!!!
کمی خودمو جمع و جور کردم و مجذوب خط خوشش بودم که نامش توجه ام را جلب کرد...

معلم کلاس اول دبستانم بود


 



نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در چهارشنبه 91/10/13 ساعت 2:8 عصر |