روزی دانشمندی تصمیم گرفت آزمایش جالبی انجام دهد... او آکواریومی شیشهای ساخت و با دیواری شیشهای آن را دو قسمت کرد. در یک قسمت ماهی بزرگی انداخت و در قسمت دیگر ماهی کوچکی که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگ بود انداخت.ماهی کوچک تنها غذای ماهی بزرگ بود و دانشمند به آن غذای دیگری نمی داد... او برای خوردن ماهی کوچک بارها و بارها به طرفش حمله کرد، اما هر بار به دیواری نامرئی می خورد. همان دیوار شیشهای که او را از غذای مورد علاقش جدا میکرد.بالاخره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچک منصرف شد. او باور کرده بود که رفتن به آن طرف اکواریوم و خوردن ماهی کوچک کاری غیر ممکن است .
دانشمند شیشه وسط را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز کرد؛ اما ماهی بزرگ هرگز به ماهی کوچک حمله نکرد. او هرگز قدم به سمت دیگر اکواریوم نگذاشت و از گرسنگی مرد. میدانید چرا؟
آن دیوار شیشه ای دیگر وجود نداشت، اما ماهی بزرگ در ذهنش یک دیوار شیشه ای ساخته بود. یک دیوار که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود؛ آن دیوار باور خودش بود. باورش به محدودیت. باورش به وجود دیوار. باورش به ناتوانی.
باورها و اعتقادات شما تعیین کننده قلمرو شماست. این خودتان هستید که دیوار شیشه ای را در زندگی تان خلق می کنید.
شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باوردارید هستید،اما بیش ازآنچه باور دارید میتوانید انجام دهید.نورمن وینست پیل
نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در یکشنبه 91/6/5 ساعت 12:38 صبح |
وقتی که قلبهایمان کوچکتر از غصه هایمان میشود،
وقتی نمیتوانیم اشکهایمان را پشت پلکهایمان مخفی کنیم،
و بغض هایمان پشت سر هم میشکند...
وقتی احساس میکنیم بد بختی ها بیشتر از سهممان است،
و رنجها بیشتر از صبرمان..
وقتی امید ها ته میکشد،
و انتظارها به سر نمیرسد..
وقتی طاقتمان تمام میشود،
و تحمل مان هیچ...
آن وقت است که مطمئنیم به تو احتیاج داریم
و مطمئنیم که تو
فقط تویی که کمک مان می کنی..
آن وقت است که تو را صدا میکنیم،
و تو را میخوانیم...
آن وقت است که تو را آه میکشیم،
تو را گریه میکنیم..
تو را نفس میکشیم..
وقتی تو جواب میدهی،
دانه دانه اشکهایمان را پاک میکنی..
و یکی یکی غصه ها را از دلمان بر میداری..
گره تک تک بغض هایمان را باز میکنی،
و دل شکسته مان را بند میزنی..
سنگینی ها را بر میداری
و جایش سبکی میگذاری و راحتی..
بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی
و بیشتر از حجم لب هایمان لبخند..
خوابهایمان را تعبیر میکنی
و دعاهایمان را مستجاب..
آرزوهایمان را بر آورده میکنی
قهر ها را آشتی میدهی
و سخت ها را آسان
تلخ ها را شیرین میکنی
و دردها را درمان
نا امیدی ها همه امید میشوند
و سیاهی ها سفید سفید...
نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در یکشنبه 91/6/5 ساعت 12:15 صبح |
مشکلات خود را به همه و هر کسی نگویید ...
بیست درصد آنها نمی توانند به شما در حل مشکلتان کمکی کنند و هشتاد درصد باقیمانده نیز از اینکه دچار مشکل شده اید خوشحال خواهند شد ...
هر کسی محرم اسرار و لایق مشورت نیست ...
نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در دوشنبه 91/5/23 ساعت 8:51 عصر |
آخرین نوشته ها
خوش آمدید
Ghoncheh71.com
*•. .•*.من.•* *•. .•*
به نام تنها آشفتگان دیار سرنوشت تقدیم به تمامی آنانی که هنوز هم تکه ای از آسمان در چشمانشان جرعه ای از دریا در دستانشان و تجسمی زیبا از خاطره ایثار گل های سرخ در معبد ارغوانی دلهایشان به یادگار مانده است. نخستین چکه ناودان یک احساس را در قالب کلامی از جنس تنفس باغچه معصوم یاس به روی حجم سفید یک دفتر میریزم و آن را با لحجه همه عاشقای این گیتی بی انتها به آستان نیلوفری تمامی دلهای زلال هدیه میکنم. در پناه خالق نیلوفرها مهربان و شکیبا بمانید.♥☺☺♥
قبل از این که بخواهی در مورد من قضاوت کنی..
کفش های من را بپوش و در راه من قدم بزن.
از خیابان ها..دشت ها..کوههایی گذر کن که من کردم.
اشکهایی بریز که من ریختم.
دردها و خوشی های مرا تجربه کن.
سالهایی را بگذران که من گذراندم.
روی سنگ هایی بلغز که من لغزیدم.
دوباره و دوباره برخیز و مجددا در همان راه سخت قدم بزن.
همانطور که من انجام دادم.
بعد از آن زمان میتوانی در مورد من قضاوت کنی.......................
یک جمله زیبا از طرف خدا :
“قبل از خواب دیگران را ببخش و من قبل از اینکه بیدار شوید ، شما را بخشیده ام” . . .
فهرست اصلی
پیوند های دوستان
لینک های مفید
نوشته های پیشین