همه عاشق شدن را بلدند اما فقط افراد کمی هستند که بلدند چگونه در عشق با یک نفر برای مدتی طولانی بمانند... آنهایی که به بیداری خداوند اعتماد دارند ، راحت تر می خوابند . . . تنها راه تغییر عادتها، تکرار رفتارهای تازه است.........نوشته ها بهانه است ، فقط مینویسم که یادآوری کنم به یادتم...عشق یعـــنی ؛ هر وقــت یــادش میفتـی ، بی اختیـار بـا یــه لبخـند خـودتو تـابــلو کنــی ...!!

طنز و سرگرمی - تقدیم به تنها گلی که هیچوقت پژمرده نمی شود
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود

تو اتوبان مشهد-باغچه داشتم ماشین رو با 180 تا گاز میدادم...یه دفعه خوردم به کمین پلیس... تابلو زد که بزن کنار و دلم ریخت تو شکمم..آخه شنیده بودم بیشتر از 140 میبرن پارکینگ..از تو آینه دیدم افسره داره میاد.. به خانمم گفتم حالا چکار کنیم... گفت: یه جوری سر ته شو هم بیار..حالا بعد عمری اومدیم مسافرت.به سرم زد ادای کرولال ها رو در بیارم... شیشه رو دادم پایین..افسر:آقا چه خبره؟؟کجا با این عجله؟
من:اووممممم.مممم.. موم...اووممم
افسر:شما معلول هستین؟
من:با اشاره گفتم...اوممم... می شنوم ولی نمی تونم حرف بزنم
افسره دیدم دلش سوخت...گفت می دونید الان جریمتون 100 هزار تومنه و باید هم برین پارکینگ؟
من:اوووومممممم .مممو اوم.(یعنی جون ما ببخشید..به من رحم کنید..حواسم نبود) افسر:خب براتون 14000 تومن می نویسم...ولی خواهش میکنم بیشتر دقت کنید...
در تمام این مدت خانمم از زور خنده شالشو انداخته بود رو صورتش و داشت به زور می خندید..در این حین ..پسر 3 سالم هی داشت به این پخش سی دی ور می رفت و اعصابم رو خورد کرده بود..
افسره همینجور که داشت جریمه رو می نوشت..یه دفعه زدم پشت دست بچم و گفتم: بشین دیگه پدر سگ ! دیگه روم نشد تو چشم افسره نگاه کنم.. گفت: عجب...لطفا تشریف بیارین پایین...
هرچی گفتم: سرکار ببخشید... می خواستم خستگی تون در بره...فکر نمی کردم باور کنید.. فایده نداشت منو برد پیش سرهنگه داخل ماشین و اونم کلی خندید... خلاصه بعد کلی التماس برام 100000 تومن جریمه نوشت ولی بخاطر اینکه خستگی شون رفع شده بود نذاشت برم پارکینگ..در هر حال فکر کنم آه دل پسرم منو گرفت..وگرنه منو اونقدر جریمه نمی کرد..
بقول اون لاک پشته: لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود...



نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در چهارشنبه 91/6/15 ساعت 1:26 عصر |


کریم باستانی یا آیس کریم

تا به حال به این اندیشیده اید که چرا هرگز در هیچ گزارش یا رسانه خارجی در مورد اینکه بستنی ، این لیسیدنی پرطرفدار، در کجا و توسط چه کسی ساخته شد هیچ حرفی به میان نیامده ؟! جواب این سوال در کتاب `مردم دوران مشروطه` در قفسه های خاک گرفته کتابخانه ملی موجود است که نیز افتخار دیگری است برای ما ایرانیان .

داستان از اینجا شروع میشه که فردی به نام کریم باستانی ملقب به کریم یخ فروش پسر جوانی از شهر ری در بازار آن زمان (خیابان جمهوری امروز) بساط یخ فروشی داشت . یکی از مشتریان غالبا دائمی کریم کارمندان سفارت انگلستان در همان حوالی بودند . این مواجهه هر روزه کارمندان با کریم رابطه صمیمانه را بین آنها پدید آورد . کارمندان برای کریم که انگلیسی بلد نبود نام کریم یخی یا همان به گفته خودشان آیس کریم را برگزیدند . در اواسط درگیریهای دوران مشروطیت کریم برای جلب بیشتر مشتری اقدام به پخش یخ در بهشت مبادرت ورزید . و در همین دوران و برای اولین بار با مخلوط کردن شیر و یخ و زرده تخمه مرغ و گلاب و شیره ملایر اولین بستنی تاریخ بشریت را ساخت. که مورد استقبال اهالی بازار و همسر سفیر انگلیس قرار گرفت مغازه ای در همان حوالی توسط سفیر انگلیس به کریم اهدا شد که بر سر در آن به زبان انگلیسی اسم فامیل کریم ( باستانی ) bastani نوشته شده بود که ایرانی ها به اشتباه بستنی می خواندند .

 در زمان افتتاح فروشگاه سفیر انگلیس با گفتن :
we name it after you
اسم محصول را به احترام کریم آیس کریم گذارد

میرزا حسن‌خان مستوفی , مستوفی‌الممالک دوران مشروطیت ، در کتاب خاطراتش مینویسد این پدرسگ ( کریم باستانی ) لیسیدنیی ساخته است از سردابهای یزد سردتر ، از لب یار شیرین تر، از پنبه خراسان نرمتر. سالها بعد کریم با یکی کارمندان سفارت انگلیس به نام الیزابت بسکین رابینز ازدواج کرده و به انگستان و بعد از آن به امریکا مهاجرت میکند .



نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در چهارشنبه 91/6/15 ساعت 1:19 عصر |


طنز نه تنز...

تو پیام بازرگانی نشون میده پیره زنه تنها و خسته نشسته،
بعد نوه‌ش بهش اس‌ام‌اس میده، از تنهایی در میاد و خوشحال و خندون میشه.
بعد میگه: هیچ کس تنها نیست. "همراه اول"
پشت سرش تبلیغ نشون میده یارو تولدشه، همه بهش اس‌ام‌اس میدن،
ولی داره از تنهایی می‌پکه! بعد میگه: پیامک‌ها جای خالی شما را پر نمی‌کنند.
"وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی"
آخه چی بگیم؟

//

دوستم میگه: هر شب که اخبار شبانگاهی قیمت سکه رو اعلام میکنه زنم میپره بالا و با خوشحالی دست میزنه
بعد لم میده رو مبل و با لبخند نیگام میکنه ؟!؟!
کسی میدونه چرا؟

//

رفتم جیگرکی یارو برگشته میگه نونم میخای؟
میگم قبلنا سوال نمیکردی، میذاشتی، میگه نه الان وضع فرق کرده نون جدا، دونه ای 500 تومن!
خوب شد بازم کرایه سیخ و ازم نگرفت

//

بعد 30 سال هنوز نتونستن آب پاش ماشین رو یه جوری درست کنن
که 5 تا ماشین بغلی و عقبی و جلویی رو آب پاشی نکنه!
شیشه پاک کن ماشین رو که میزنی باس از همه اتوبان معذرت خواهی کنی
فراموش نشه که تکنولوژی ما در پراید نهفته است
من یه بار آب پاش رو زدم دیدم صدای داد و هوار میاد.
یه موتوری اومد کنارم سه تا پسر بودن بیچاره ها دوش گرفته بودن!
گفت آقا حداقل یه حوله بده صورتمونو خشک کنیم

//

مردی تو یک فروشگاه بزرگ به یه دختر زیبا میرسه و میگه: خانم، من زنمو اینجا گم کردم
ناراحت نمی شید اگه کمی با شما صحبت کنم؟
دختر: چرا؟!! مرد: چون هر بار که با یه زن خوشگل صحبت می کنم زنم یهو پیداش می شه!!
//

میگن تو روز قیامت گوگل به حرف میاد؛
همه جست و جوها و عکسایی که سرچ کردی رو لو میده ... در جـــــــــریان باشید
//

مشکلات از جایی شروع شد که
به هر کی گفتیم نوکرتیم فکر کرد واقعاً اربابه !
//

خدایا یعنی میشه یه روز یه کیبوردی اختراع بشه
که خودش بفهمه کی باید فارسی تایپ کنه کی انگلیسی؟
حروم شد نسلمون از بس به جاه گوگل زدیم لخخلمث !

//

امروز فهمیدم چرا دیوار چین جز عجایب هفتگانه ست
آخه تنها محصول چین هست که بیشتر از 3 روز دووم آورده !
//

هـَپـَلبـُلـِت مـُمالـَک چیست؟
عبارتی که دخترا روز تولد دوستشون به هم اس ام اس میدن یا کامنت میذارن !
/





نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در دوشنبه 91/6/6 ساعت 1:9 صبح |


نحوه آرایش زنان در سال 3000

www.Ghoncheh71.com



نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در جمعه 91/5/13 ساعت 4:59 عصر |


طنز بسیار جالب

روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:

گیرنده : همسر عزیزم

موضوع : من رسیدم

میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا می اد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه  !!



نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در پنج شنبه 91/5/5 ساعت 3:3 عصر |


برتولت برشت نویسنده معروف آلمانی

برتولت برشت نویسنده معروف آلمانی ضد فاشیست بود.


قاضی: اسم؟

برشت: شما خودتون می دونین

قاضی: می‌دونیم اما شما خودت باید بگی.

برشت: خوب. من رو به خاطر برتولت برشت بودن محاکمه می‌کنین. دیگه چرا باید اسمم رو بگم؟

قاضی: با این حال باید اسمتون رو بگین. اسم؟

برشت: من که گفتم. برشت هستم.

قاضی: ازدواج کرده اید؟

برشت : بعله

قاضی: با چه کسی؟

برشت: با یک زن.

خنده حضار در دادگاه

قاضی: شما دادگاه رو مسخره می‌کنید؟

برشت: نه این طور نیست.

قاضی: پس چرا می‌گویید با یک زن ازدواج کرده‌اید؟

برشت: چون واقعا با یک زن ازدواج کرده‌ام!

قاضی: کسی را دیده‌اید با یک مرد ازدواج کند؟

برشت: بله!

قاضی: چه کسی؟

برشت: همسر من. او با یک مرد ازدواج کرده است



نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در سه شنبه 91/3/23 ساعت 10:16 عصر |


دختر بچه باهوش

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت:
مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت:
چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی، می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار"
دخترک پاسخ داد: "عمو! نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی شه شما بهم بدین؟"
بقال با تعجب پرسید:
چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می کنه؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!



نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در سه شنبه 91/3/23 ساعت 10:4 عصر |


بار کج به منزل نمیرسه

یه روز صبح روزنامه نگاری داشت می رفت سر کار ولی به خاطر تصادفی که شده بود توی ترافیک گیر افتاده بود.
وقتی دید ترافیکه و سر ساعت به محل کارش نمی رسه، تصمیم گرفت همان جا کارش رو انجام بده و از تصادف یک خبر داغ تهیه کنه.
جمعیت زیادی دور محوطه تصادف جمع شده بودن و این نشون می داد که اتفاق خیلی بدی افتاده!
بنابراین خبرنگار برای رسوندن خودش به محل تصادف فکری کرد و بعد فریاد زد:
بگذارید رد شم... خواهش می کنم بذارید رد شم... من پسرشم! من پسرشم!
ولی وقتی به صحنه ی تصادف رسید فکر می کنید،چی دید؟!

...

...

...

...

...

یه الاغ!



نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در سه شنبه 91/3/23 ساعت 9:59 عصر |


<      1   2