همه عاشق شدن را بلدند اما فقط افراد کمی هستند که بلدند چگونه در عشق با یک نفر برای مدتی طولانی بمانند... آنهایی که به بیداری خداوند اعتماد دارند ، راحت تر می خوابند . . . تنها راه تغییر عادتها، تکرار رفتارهای تازه است.........نوشته ها بهانه است ، فقط مینویسم که یادآوری کنم به یادتم...عشق یعـــنی ؛ هر وقــت یــادش میفتـی ، بی اختیـار بـا یــه لبخـند خـودتو تـابــلو کنــی ...!!

*•. .•*.من.•* *•. .•* - تقدیم به تنها گلی که هیچوقت پژمرده نمی شود
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نامه ی خدا به همه ی انسانها...

  • امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم،
    امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند
    کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز
    در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی؛ اما متوجه
    شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که
    میخواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف
    می دویدی تا حاضر شوی، فکر می کردم چند دقیقه
    ای وقت داری که بایستی و به من بگویی ": سلام" ،
    اما تو خیلی مشغول بودی. یک بار مجبور شدی
    منتظر شوی و برای مدت یک ربع ساعت، کاری
    نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی. بعد دیدمت
    که از جا پریدی، خیال کردم می خواهی چیزی به من
    بگویی، اما تو به طرف تلفن دیدی و در عوض به
    دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی .
    تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای
    مختلف گمان می کنم که اصلا وقت نداشتی با من
    حرف بزنی. متوجه شدم قبل از نهار هی دورو برت
    را نگاه می کنی؛ شاید چون خجالت می کشیدی،
    سرت را به سوی من خم نکردی!!! تو به خانه رفتی
    و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام
    دادن داری. بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را
    روشن کردی، نمیدانم تلویزیون را دوست داری یا نه
    در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز
    مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی . در حالی که
    درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط ازبرنامه هایش
    لذت می بری . باز هم صبورانه انتظار ترا کشیدم و تو
    در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام
    خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی!!! موقع
    خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی، بعد از آن که
    به اعضای خانواده ات شب بخیر گفتی، به رختخواب
    رفتی و فوراً به خواب رفتی . نمی دانم که چرا به
    من شب به خیر نگفتی؛ اما اشکالی ندار آخر مگر
    صبح به من سلام کردی ! هنگامی که به خواب
    رفتی، صورتت را که خستهء تکرارِ یکنواختی های
    روزمره بود، را عاشقانه لمس کردم. چقدر مشتاقم
    که به تو بگویم: چطور می توانی زندگی زیباتر و
    مفیدتر را تجربه کنی ... احتمالا متوجه نشدی که من
    همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام. من
    صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی. حتی دلم
    می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور
    باشی. من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت
    هستم، منتظر یک سر تکان دادن، یک دعا، یک فکر، یا
    گوشه ای از قلبت که بسوی من آید. خیلی سخت
    است که مکالمه ای یکطرفه داشته باشی . خوب، من
    باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود، به
    امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی ! آیا
    وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم
    بفرستیی اگر نه، عیبی ندارد، من می فهمم و سعی
    می کنم راه دیگری بیابم . من هرگز دست نخواهم
    کشید ... روز خوبی داشته باشی .


نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در چهارشنبه 92/9/27 ساعت 11:3 عصر |


تو...

تو که باشی بس است..

مگر من جز نفس چه می خواهم....



نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در چهارشنبه 92/8/29 ساعت 5:41 عصر |


بچه که بودیم...

بچه که بودم

 

از جریمه های نانوشته که بگذریم

سلمانی و ساعت و سیب

سکه و سلام و سکوت

و سبزی صدای بهار

هفت سین سفره ی من بود

بچه که بودم

دلم برای آن کلاغ پیر می سوخت

که آخر هیچ قصه ای به خانه نمی رسید

بچه که بودم

تنها ترس ساده ام این بود

که سه شنبه شب آخر سال

باران بیاید

بچه که بودم

آسمان آرزو آبی

و کوچه ی کوتاهمان

 

پر از عبور چتر و چلچراغ و چلچله بود



نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در دوشنبه 92/7/29 ساعت 9:31 عصر |


زن یعنی مرد یعنی ....

زن یعنی نـاز ؛ مرد یعنی نیـاز
مرد یعنی بایـد ؛ زن یعنی شایـد
مرد یعنی ساختـن ؛ زن یعنی سوختـن
مرد یعنی دلـدار ؛ زن یعنی دلـداده
مرد یعنی آری ؛ زن یعنی گاهـی...
مرد یعنی دم ؛ زن یعنی بـازدم...
مرد یعنی سخـاوت ؛ زن یعنی صداقـت
مرد یعنی بیـارام ؛ زن یعنی بیاسـای
مـرد یعنی تنهــا یک واژه و آنهم " مــرد
زن یعنی تنهــا یک واژه و آنهم " عشــق "


نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در دوشنبه 92/7/15 ساعت 8:31 عصر |


ماه در آغوش شب به خواب میرود...

ماه در آغوش شب به خواب می رود و من هنوز بیدارم مگر می شود بی تو به خواب رفت خاطره ها صف می کشند به خیالم و من خمار یک لحظه دیدنت با من چه کردی هیچ چیز جای خودش نیست در تنم لحظه ها تب دارند و من چه بی تابانه بر شانه های اسیر شب تا انتهای دلتنگیم با خیال توسفر خواهم کرد ...



نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در سه شنبه 92/7/9 ساعت 9:49 عصر |


انسانی قوی...



نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در شنبه 92/6/30 ساعت 9:46 عصر |


ببین...

ببین…
دلخوری، باش.
عصبانی هستی، باش.
قـهــری، باش.
هر چی می‌خوای باشی باش…
ولی،
حق نداری با من حرف نزنی، فـهمیـدی…!؟

خـسـرو شکیـبایی
سریال خانه سبز



نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در جمعه 92/6/29 ساعت 11:2 صبح |


نامردان...

به نامردی نامردان قسم خوردم

که نامردی کنم در حق نامردان...



نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در جمعه 92/6/29 ساعت 10:36 صبح |


هیچ کس...

هیچ کس با نام آزادی، دیوار خانه خود را بر نمی دارد...
هیچ صاحب گنجی گوهر خود را در معرض دید دیگران قرار نمی دهد...
هیچ باغبانی را سرزنش نمی کنند که چرا دور باغ خود حصار کشیده است...
اگر مقابل پنجره خانه ات توری نزنی از مزاحمت حشرات در امان نخواهی بود...



نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در دوشنبه 92/6/18 ساعت 12:17 صبح |


تلخ و شیرین..

تلختـــرین جملــــه : دوستت دارم اما... 
شیرین تـــرین جملــه : ...اما دوستت دارم
 
به همــین راحتـی جـابـه جـایـی کلـمات
 
زندگــــی را دگرگـــون میکنــــد.....



نگاه زیبا  

نوشته شده توسط *•. .•*.من.•* *•. .•* در چهارشنبه 92/6/13 ساعت 11:25 صبح |


<      1   2   3   4   5   >>   >