• وبلاگ : تقديم به تنها گلي كه هيچوقت پژمرده نمي شود
  • يادداشت : امتحان بزرگ زندگي...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    فاصله دخترک تا پيرمرد يک نفر بود، روي نيمکتي چوبي، روبروي يک آبنماي سنگي.
    پيرمرد از دختر پرسيد:

    - غمگيني؟
    - نه.
    - مطمئني؟
    - نه.
    - چرا گريه مي کني؟
    - دوستام منو دوست ندارن.
    - چرا؟
    - چون قشنگ نيستم
    - قبلا اينو به تو گفتن؟
    - نه.
    - ولي تو قشنگ ترين دختري هستي که من تا حالا ديدم.
    - راست مي گي؟
    - از ته قلبم آره
    دخترک بلند شد پيرمرد رو بوسيد و به طرف دوستاش دويد، شاد شاد.

    چند دقيقه بعد پيرمرد اشک هاشو پاک کرد، کيفش رو باز کرد، عصاي سفيدش رو بيرون آورد و رفت...